سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعر و متن عاشقانه

میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”
وقتی یه سنگو تودریا میندازی
فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه
وبرای همیشه محو میشه
ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره
وسعی می کنم مثل دریا باشم
فراموش کنم سن… که به دلم زدن
با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم.


نوشته شده در یکشنبه 93/3/25ساعت 4:6 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

کودک زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن. و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد. کودک نشنید.او فریاد کشید: خدایا! با من حرف بزن صدای رعد و برق آمد. اما کودک گوش نکرد. او به دور و برش نگاه کرد و گفت خدایا! بگذار تو را ببینم ستاره ای درخشید. اما کودک ندید. او فریاد کشید خدایا! معجزه کن نوزادی چشم به جهان گشود. اما کودک نفهمید. او از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت: خدایا به من دست بزن. بگذار بدانم کجایی.خدا پایین آمد و بر سر کودک دست کشید. اما کودک دنبال یک پروانه کرد. او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد


نوشته شده در یکشنبه 93/3/25ساعت 4:3 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

باید فراموشت کنم / چندیست تمرین می کنم / من می توانم ! می شود ! / آرام تلقین می کنم /حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....تا بعد، بهتر می شود .... / فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم /من می پذیرم رفته ای / و بر نمی گردی همین ! / خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم / کم کم ز یادم می روی / این روزگار و رسم اوست ! / این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم.


نوشته شده در یکشنبه 93/3/25ساعت 4:2 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم...
بس که این کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم پاهایم به من میخندد...
خسته شدم بس که تنها دویدم...
اشک گونه هایم را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن...
می خواهم با تو گریه کنم ...
خسته شدم بس که...
تنها گریه کردم...
می خواهم دستهایم را به گردنت بیاویزم و شانه هایت را ببوسم...
خسته شدم بس که تنها ایستادم


نوشته شده در یکشنبه 93/3/25ساعت 4:1 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
فقط به خاطر تو


نوشته شده در یکشنبه 93/3/25ساعت 4:1 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

مینویسم قصه ی عشقم را امشب

قصه ی عشق به یک اشنا

شایدم عشقی غریبه

یا که نه قصه ی عشق به یک غریبه اشنا

نزد اشنا رفتمو گفتم ای اشنا قلب من برای تو !نگاه من تصویر تو! روح من تقدیم تو! اصلا هر چه که دارم مال تو

گوشه چشمی را به من کن

سرش چرخاندو نگاهی به من انداخت

گفتش تو کیستی؟ تو که هستی که در خانه ی من محبت را گدایی میکنی

گفتمش من اشنایم! ان اشنای روزهای دیرین

اشنای دوران کودکی،نوجوانی و کمی هم از جوانی

یادتان نیست!عهد ما بر سر ان چشمه اب شیرین

عهد انکه با همیم!عهد انکه یار همیم

گفتا که در قلب من جای تو نیست!گفتا که

! دور شو از من!دور شو!من غریبم!من برای تو غریبم

تو چه میدانی که عشق چیست؟تو چه میدانی که یار کیست؟

گفتمش اری تو غریبی!تو برای من غریبی

ای غریبه حالا حرف من را هم تو گوش کن!حرف دل گویم تو گوش کن

همچو ان روزهایی که تو از عشق میگفتی و من میشنیدم

ان روز که بی وداع از من رفتی چه میدانی که من چه ها کشیدم

ان سالها که نبودی تو چه میدانی که من رنجها کشیدم

ای غریبه هر روزدر حسرت صدای تو!هرروز در حسرت چشمان تو!هر روز در حسرت سیمای چون شیدای تو

تو چه میدانی که من درد فراغ را کشیدم؟

هرشب و هرروز دست به دامان رب تعالی میشدم

گفتم برگرددو غم حجران به پایان برسد!بیاید و نا امیدی به پایان برسد

اهسته با خود زمزمه کردم ان شب:خدایا بیاید انگونه مست!بیاید هرطور که هست

بیایدبد و خوبش پای من!بیاید خیر و شرش مال من

انشب که تو تو را ازدر خانه ی رب گدایی کردم نمیدانستم عاقبت این چنین میشود که محبت از در خانه ی تو گدایی میکنم 



نوشته شده در دوشنبه 93/1/25ساعت 10:35 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

غرورت نمیذاره برگردی؟؟؟ میدونم! جوابمو نمیدی؟؟؟ میدونم!  سکوت کردی؟؟؟ میدونم!  

محلم نمیزاری؟؟؟ میدونم! دستاتو بم نمیدی؟؟؟ میدونم!

میرسه اونروزی که میخوای برگردی! تلفنو برمیداری.

زنگ میزنی.بووووووووق...برنمیدارم...عصبی میشی و فحش میدی.باخودت میگی کلاس گذاشتم...

روز دوم...زنگ میزنی.بووووووووق...برنمیدارم... با خودت میگی غلط بکنم دیگه بهش زنگ بزنم...

روز سوم...رد میشی از جلوی کوچمون میبینی حجله ی یه بنده خدایی رو زدن سر کوچه!!!

دلت میسوزه.میگی بیچاره جوون بوده...میای نزدیکتر...میگی چقد قیافش آشنا میزنه..

باز میای نزدیکتر...جوان ناکام؟؟اینکه منم!!!بالاخره برگشتی؟؟ببخشید...نمیتونم جلو پات بلند شم!

آخه زیر خاکم!دیدی آخر خرابت شدم؟!دیدی همه چیزم خاک شد؟؟!عشقم!چه خوشگل شدی!

چه مشکی بت میاد!!کاش زودتر میمردم...نه...گریه نکن..یادته روز رفتنت؟؟گریه میکردم...

التماس میکردم میگفتم نرو؟؟روزای بعدش چی؟؟یادته؟؟ التماس میکردم برگردی؟گریه نکن...

نمیتونم اشکاتو ببینم...چی دارم میشنوم!! التماس میکنی برگردم؟؟!!!

عشقم...آروم باش...میدونم غرورت نذاشت که زودتر برگردی...


نوشته شده در دوشنبه 93/1/25ساعت 10:32 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

عکس شعردار


نوشته شده در دوشنبه 93/1/25ساعت 10:29 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

 

برایت خاطراتی بر روی این دفتر سفید نوشتم

که هیچکسی نخواهد توانست چنین خاطرات شیرینی را

برای بار دوم برایت باز گوید.

چرا مرا شکستی ؟چرا؟

اشعاری برایت سرودم

که هیچ مجنونی نتوانست مهربانی و مظلومیت چهره ات را توصیف کند

چرا تنهایم گذاشتی ؟چرا؟

چهره پاک و معصومت را هزار بار بر روی ورق های باقی مانده وجودم نگاشتم

چرا این چنین کردی با من ؟چرا؟

زیباترین ستارگان آسمان را برایت چیدم.

خوشبو ترین گلهای سرخ را به پایت ریختم.

چرا این چنین شد/؟چرا؟

من که بودم؟

که هستم به کجا دارم می روم؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *


وقتی که عاشقم شدی پاییز بود و خنک بود
تو آسمون آرزوت هزار تا بادبادک بود
تنگ بلوری دلت درست مثل دل من
کلی لبش پریده بود همش پره ترک بود
وقتی که عاشقم شدی چیزی ازم نخواستی
توقعت فقط یه کم نوازش و کمک بود
چه روزا که با هم دیگه مسابقه می ذاشتیم
که رو گل کدوممون قایق شاپرک بود ؟
تقویم که از روزا گذشت دلم یه جوری لرزید
راستش دلم خونه ی تردید و هراس و شک بود
دیگه نه از تو خبری بود ،‌ نه از آرزوهات
قحطی مژده و روزای خوش و قاصدک بود
یادم میاد روزی رو که هوا گرفته بود و
اشکای سرخ آسمون آروم و نم نمک بود
تو در جواب پرسشم فقط همینو گفتی
عاشقیمون یه بازی شاید ،‌ یه الک دولک بود
نه باورم نمی شه که تو اینو گفته باشی
کسی که تا دیروز برام تو کل دنیا تک بود
قصه ی با تو بودن و می شه فقط یه جور گفت
کسی که رو زخمای قلب من مثل نمک بود…………….

نمی بخشمت……………………….


نوشته شده در دوشنبه 93/1/25ساعت 10:27 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

powered by sms44.ir

 

به نام خداِیی که اشک را آفرید
تا سرزمین وداع عشق آتش نگیرد...

*********************************************

همیشه به کسی فکر کن که دوستت دارد نه کسی که تو دوستش داری!

****************************************

عاشق عاشقی باش .دوست داشتن را دوست بدار.از تنفر متنفر باش .با آشتی آشتی کن .از جدایی جدا باش .
***************************************

به همه لبخند بزن امَابرای یکی بخند.همه را دوست بدار امابه یکی عشق بورز. توی قلب همه باش اما یکی تو قلبت باشد .........

****************************

زندگی مثل پیاز است.هرورقش اشکتو در می آورد!

*******************************************

من از چشمان خود آموختم رسم محبت را که هر عضوی به درد آید به جایش دیده می گرید.

*************************************

به دستانت بیاموز هر گل ارزش چیدن ندارد.
***********************************

زندگی عشق است .عشق افسانه نیست . آن که عشق را آفرید دیوانه نیست. عشق آن نیست که کنارش باشی .عشق آن است که به یادش باشی.

*****************************

برای آنهایی لبخند بزن که با لبخندت زنده اند.

************************************

ما آمده ایم تا با زندگی قیمت پیدا کنیم نه به هر قیمتی زندگی کنیم .

**************************************

همیشه طوری رفتارکن که به دیگران بگویی مثل من رفتار کنید .

******************************************
گویند رمز عشق و مگویید ومشنوید مشکل حکایتی است , مشکل حکایتی است , مشکل حکایتی است که تقریر می کند .

****************************************
در زندگانی لحظاتی است که آنقدر دلت برای کسی تنگ می شود که آرزوهایت تنها با در

در آغوش گرفتن او برآورده می شود .


نوشته شده در دوشنبه 93/1/25ساعت 10:26 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

   1   2   3   4   5   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس