سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعر و متن عاشقانه

قالیچه ای به اسم جوانی...



نشسته ایم بر قالیچه ای به اسم جوانی... می تازیم و گرد و خاک می کنیم

زمین زیر پایمان است و اسیر یک بازی شدیم به اسم غرور...

دیواری را برای پشت سر نهادن بلند نمی بینیم

سرا پا شور ... برد و باخت را می شناسیم؟

آشناییم با شعور؟

و جداییم با غم؟

یا غرق در غرور؟

چیزی در ماست روز و شب که آرام نداریم ... چیزی از جنس جستجو

چیزی مثل خیال یه آرزو...
 

 


نوشته شده در یکشنبه 88/12/2ساعت 10:39 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

اندکی شبیه دریا شده ام
همین دریایی که در حوض خانه ی همسایه است
دهانم طعم آبی گرفته
پاهایم جلبک بسته
و در دلم هزار ماهی بی نام و نشان آشیانه کرده
باز هم نیستی
غروب چهارشنبه
و کسی ناشناس واژه های علاقه را سر می برد
و کنج آواز مردگان می اندازد
نمی دانم
شاید آخر دنیاست
که عقربه ها به بن بست رسیده اند
کاش بیایی
سر بر شانه ات بگذارم
و عریان ترین حرف هایم را
شبیه هق هق پرنده های پر شکسته
یادت بیاورم
هیچ لازم نیست دلهره ی آیینه
از روییدن باد را به رخم بکشی
من آن قدر طعم گس آیینه را چشیده ام
که محرم ترین آشنای باران شده ام
آه ، عزیزم ، رایحه ات پیچیده
بگو کجای سه شنبه ای
هنوز اما خیلی صبورم
که می نشینم و از ته آیینه برایت انار می چینم
تا کی بگویم برگرد
و تو بادبادکی را که ته دریا به جلبک ها گیر کرده
بهانه بیاوری برای نیامدنت
اصلا بگذار طعم خاکستری شب رابچشم
بگذار آن قدر شبیه دریا شوم
که تو دیگر به چشم نیایی
بگذار بمیرم ...

 


نوشته شده در یکشنبه 88/12/2ساعت 10:37 صبح توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

<      1   2   3      

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس