سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شعر و متن عاشقانه

در انینترنت به جای یک دبلیو سه تا می گذارند ؟ چو ن کار از محکم کار ی عیب نمی کنه

                            برایه دیدن ادامه مطالب روی گزینه ادامه مطلب کلیک کنید

                                                   ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 7:3 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

 

 خانواده سبز-13 اکتبر: بالاخره بخت، در خانه ی مرا هم کوبید! می بینم و باورم نمی شود. زیر پنجره های اتاقم جوانی بلند قد و خوش اندام و گندم گون و سیاه چشم، قدم می زند. سبیلش محشر است! با امروز، پنج روز است که از صبح کله ی سحر تا بوق سگ، همان جا قدم می زند و از پنجره های خانه مان چشم بر نمی دارد. وانمود کرده ام که بی اعتنا هستم.

15 اکتبر: امروز از صبح، باران می بارد اما طفلکی همان جا قدم می زند؛ به پاداش از خود گذشتگی اش، چشم هایم را برایش خمار کردم و یک بوسه ی هوایی فرستادم. لبخند دلفریبی تحویلم داد. او کیست؟ خواهرم واریا ادعا می کند که طرف، خاطرخواه او شده و بخاطر اوست که زیر شرشر باران، خیس می شود. راستی که خواهرم چقدر ساده است! آخر کجا دیده شده که مردی گندم گون، عاشق زنی گندم گون شود؟ مادرمان توصیه کرد بهترین لباسهایمان را بپوشیم و پشت پنجره بنشینیم. می گفت: گرچه ممکن است آدم حقه باز و دغلی باشد، اما کسی چه می داند شاید هم آدم خوبی باشد حقه باز! این هم شد حرف؟! مادر جان، راستی که زن بی شعوری هستی!

16 اکتبر: واریا مدعی است که من زندگی اش را سیاه کرده ام. انگار تقصیر من است که او مرا دوست می دارد؛ نه واریا را! یواشکی از راه پنجره ام، یادداشت کوتاهی به کوچه انداختم. آه که چقدر نیرنگ باز است! با تکه گچ، روی آستین کتش نوشت: "نه حالا". بعد، قدم زد و قدم زد و با همان گچ، روی دیوار مقابل نوشت: "مخالفتی ندارم اما بماند برای بعد" و نوشته اش را فوری پاک کرد. نمی دانم علت چیست که قلبم به شدت می تپد.

17 اکتبر: واریا آرنج خود را به تخت سینه ام کوبید. دختره ی پست و حسود و نفرت انگیز! امروز او مدتی با یک پاسبان حرف زد و چندین بار به سمت پنجره های خانه مان اشاره کرد. از قرار معلوم، دارد توطئه می چیند! لابد دارد پلیس را می پزد! … راستی که مردها، ظالم و زورگو و در همان حال، مکار و شگفت آور و دلفریب هستند!

18 اکتبر: برادرم سریوژا، بعد از یک غیبت طولانی، شب دیر وقت به خانه آمد. پیش از آنکه فرصت کند به بستر برود، به کلانتری محله مان احضارش کردند.

19 اکتبر: پست فطرت! مردکه ی نفرت انگیز! این موجود بی شرم، در تمام 12روز گذشته، به کمین نشسته بود تا برادرم را که پولی سرقت کرده و متواری شده بود، دستگیر کند.

او امروز هم آمد و روی دیوار مقابل نوشت: "من آزاد هستم و می توانم" حیوان کثیف! زبانم را در آوردم و به او دهن کجی کردم


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 7:1 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

سال و مال و فال و حال و اصل و نسل و بخت و تخت
بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام
سال خرم، فال نیکو، مال وافر، حال خوش،
اصل ثابت، نسل باقی، تخت عالی، بخت رام
********سال نو مبارک********

 

بهار بهترین بهانه برای آغاز، وآغاز بهترین بهانه برای زیستن است
آغاز بهار بر شما مبارک

 

با آرزوی
?? ماه شادی،
?? هفته پیروزی،
??? روز سلامتی،
???? ساعت عشق،
?????? دقیقه برکت،
??????? ثانیه دوستی.
سال نو مبارک باد

 

دنیا را برایتان شاد شاد
و شادی را برایتان دنیا دنیا آرزومندم
هر روزتان نوروز

 

سلامتی
سعادت
سیادت
سرور
سروری
سبزی
سرزندگی
هفت سین سفره زندگیتان باشد.
نوروز ?? مبارک

 

مثل ماهی زنده
مثل سبزه زیبا
مثل سمنو شیرین
مثل سنبل خوشبو
مثل سیب خوش رنگ
و مثل سکه با ارزش باشید
سال نو مبارک

یک شاخه رز سفید تقدیم تو باد
رقصیدن شاخ بید تقدیم تو باد
تنها دل ساده ایست دارایی ما
آن هم شب عید تقدیم تو باد

 

ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که دادی مرواد از یادت
سال نو و نوروز باستانی مبارک

 

سایه حق
سلام عشق
سعادت روح
سلامت تن
سرمستی بهار
سکوت دعا
سرور جاودانه
این است هفت سین آریایی
نوروز مبارک

 

><(((>
><(((>
><(((>
من اولین کسی بودم که برای تو ماهی عید فرستادم.
سال نو مبارک


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 6:57 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

 

  •  
     

     

     
     
 
 
 
 
 
 

 

 

 
 
 
 
 
 
 

 


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 6:43 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

امشب برایتان ازخدا روزی مریم،قصرآسیه تقوای حسین،قلب خدیجه،دوستی فاطمه وجمال یوسف،ثروت قارون،حکمت لقمان وملک سلیمان،صبرایوب عدالت علی،حیای زینب ،عمرنوح،محبت اهل بیت رسول الله را خواستارم‎ ‎


 
یه کربه توى دوى
سرعت کربه ها همیشه اول مىشده
ازش میبرسند:رمز
موفقیتت جیه؟میکه:اى بابا
بدراعتیادبسوزه. . .
من ببربودم. 

  

ازیه معتاد میبرسن جه طور شد معتاد شدی؟ میکه با بجه ها قرار کذاشتیم روزاى تعطیل تفریحی بکشیم یه هویی خوردیم به عید نوروز:-) 

شکوفه های صورتی فدای مهربونیات یه دل که بیشتر ندارم اونم فدای خنده هات

 

 درقلبتوواسه کسى بازنکن
اونیکه دوستت داره خودش کلیدداره!

   

تمامی‎ عاشقانی‎ که‎ درفراق‎ یار‎ می‎ سوزندتااخرامسال‎ گازسوزمی‎ شوند‎ 

   

ا ینک که کبوتران خسته از دشت پائیزی نگاهم کوچ کرده اند ، من تنهای تنها در این کوره راه خاموش ،همراه با شقایقی زیبا ولی غمزده اشک میریزم وسرود غزلخوان عاشقان را می سرایم

   

اگردورم ز دیدارت دلیل بی وفایی نیست:-) وفاان است که اسمت را درون سینه ام دارم ;-) 

   

آسمان وقف نگاهت گل من* مانده ام چشم به راهت گل من*هر کجاهستی وباشی گویم*که خداپشت وپناهت گل من.

 

  دیشب چک عشق تورا به بانک محبت بردم بازهم حسابت خالی بود.این بارچک رااجرا گذاشتم تاحکم قلبت رابگیرم.دوستت دارم قشنکم! 

   

خوشبختی به کسانی روی می أورد که برای خوشبخت کردن دیکران مى کوشند. 


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 6:30 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

دستم ز دلم پاک بریده ست بیا

امشب شبِ معراج سپیده ست بیا

از ترانه هایی که ز باران بارید

خشکی ِ وجود من شنیده ست بیا

عمریست که ساز دل نوایش سفرست

امروز به ساز خود دمیده ست بیا

ان مرکب تیز پا و مغرور زمان

در خاطره ی زمین رمیده ست بیا

من خاکم و قطره ای نثارم کردند

خاکی که به معرفت رسیده ست بیا

خاکی که اسیر پستی و خاری نیست

مرغی ست که از قفس پریده ست بیا

چشمان همه انتظار باران دارند

این خاک که باغبان ندیده ست بیا

این کودک خام و بنده ی رام کنون

پیری ست که عاقبت چشیده ست بیا


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 6:26 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

اگر عشق نبود چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم، به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟ آری! بی گمان پیش از این ها مرده بودیم، اگر عشق نبود..

 

بگذارید و بگذرید،ببینید و دل نبندید، چشم بیندازید و دل نبازید، که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت..


زندگی دو چیز به من آموخت:آرزوی مرگ و مرگ آرزو!

 

فاصله با آرزوهای ما چه کرد؟ کاش می شد از عاشقی هم توبه کرد!


از قدیم ندیما گفتن واسه کسی بمیر که برات تب کنه! (قدیمیا چه پرتوقع بودن!!!)


    

هیچ کس از راز دلم آگاه نیست. هیچ کس از آه دلم به جز تو خبر ندارد. من در مسیر قلب توام چون مسافری، و مقصدم افق دور چشمان توست.


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 6:25 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

پسر به دخترگفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجود تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت.... ممنونم.

تا اینکه یه روز اون اتفاق افتاد حال دختر خوب نبود.... نیاز فوری به قلب داشت... از پسر خبری نبود... دختر با خودش گفت: می دونی که من هیچ وقت نمی ذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فداکنی.... ولی این بود اون حرفات؟... حتی برای دیدنم هم نیومدی... شایدمن دیگه هیچ وقت زنده نباشم... آرام گریست و هیچ چیز نفهمید....

چشمانش را بازکرد... دکتر بالای سرش بود گفت چه اتفاقی افتاده؟... دکتر گفت نگران نباشید ... پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده. شما باید استراحت کنید... در ضمن این نامه برای شماست...

دخترنامه رو برداشت. اثری از اسم روی پاکت نبود....بازش کرد درون نامه چنین نوشته بود...

سلام عزیزم الان که این نامه رو میخونی منم در قلب تو زنده ام...ازدستم ناراحت نباش که بهت سرنزدم... چون می دونستم که اگه بیام هرگز نمیذاری قلبمو بهت بدم. پس نیومدم تا این کارو انجام بدم ...امیدوارم که عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت...)

 

دختر نمی تونست باور کنه... اون این کار و انجام داده...اون قلبشو به دختره داده بود...

آرام آرام اسم پسر رو صداکرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد... وبا خودش گفت: چرا حرفشو باور نکردم...


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 6:22 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

تقدیم به اونی که .....

نامه ای که هیچ وقت به دستش نمی رسد

سلام مهربانم می دانم که بامن قهری

اما به قصد کشیدن نازت به روی غرور سیلی زدم اما تو بر روانم سیلی نزن

وقتی تورا رنجاندم از درون شکستم اما غرور مانع از آن شد که تو را ببینم

وتو چون سنگ صبوری کردی ودم بر نیاوردی

وقتی برای بار دوم تورا از خودم راندم چنان بر روح لطیفت سنگین آمد که ... رفتی

آن لحظه نور عشقت چنان چشم هایم را زد که مانع از دیدن غرور شد

باعث شد ببینم چهره رنجورت را , می دونی که چی کشیدم

دیگر نه کاری از دست تکبر برمی آمد نه غرور

با خودم گفتم

چه طور به خودم جرات دادم به تو انقدر ظلم کنم اما رفتار تو هر آن بدتر می شد

شروع کردم به راز ونیاز با خدا,ازش خواستم که تو را به من بدهد

زیرا در غیر این صورت بی صدا می مُردم , وقتی که صبح لبخند شکسته تو را دیدم

فهمیدم که خدا من را بخشیده

اما تورا نمی دانم

زیرا که پر رنگی غم را درچشمایت دیدم

که یاد آوار بی خردی من بود


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 6:20 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |



بی تو، آغوش غمت شد بسترم ****  رفته رفته، در تو حل شد پیکرم

هر کجا می خواهی ای طوفان ببر**** حالیا، افتاده چو مشتی پرم

بار سنگین ندامت را به دوش   ****  تا غروب زندگانی می برم

کاش می آمد ز دامان سحر      ****  خواب جاویدان، به چشمان ترم

بی تو ای جام بلور آفتاب       ****   تیره تر از رنگ شب شد اخترم

تا که رفت از باغ دل، خورشید عشق **** خشک شد دیگر، نهال باورم

با غزل می گویم ای همچون غزال **** کاین زمان خاموش چون


نوشته شده در دوشنبه 88/1/10ساعت 6:18 عصر توسط محسن آتیش نظرات ( ) | |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس